پیاده رفتن تا کربلا برای شما و صورتی پر اشک، آه و حسرتش با ما

ساخت وبلاگ

همه دارند به سوی حرمت می آیند و طبق معمول من از قافله ات جا ماندم.

نمی دانم که خواستم بروم نشد یا اصلا خواستنی در کار نیست، هرچه هست اراده ارباب است و دعوتش.

دارم به جا ماندن خودم می خندم که گریه ام نگیرد وسط این همه تصاویری که نشان میدهد تلویزیون که ۵ کیلومتر مانده است به کربلا.

دارم میخندم که گریه ام نگیرد که اگر بگیرد همینجا وسط همین تنهایی حوض دلم خودم را غرق از اندوهی و حسرتی می کنم که شاید به سر من بخورد سنگ حوضچه لحظه های تنهایی ام که بلکه آدم بشوم یک شب آخر...

به حرف های من فکر نکن که خودم هم نمی فهمم که چه می گویم فقط میگویم که بخندم که گریه ام نگیرد این شب اربعینی که همه رفته اند و شاید من هم...

پاهایم درد گرفت از بس سرپا ایستادم مقابل پاهایی که ایستادند در مقابلم و در آغوشم گرفتند و گفتند حلال بفرمائید...ما هم ...

خب حق بدهید دیگر که به تته پته بیفتم وقتی میخواهم از کربلایی صحبت کنم که از کودکی دارم با پای برهنه در کوچه های دلم دنبال علم و دسته اش میفتم و حالا که سال ها گذشته و هنوز هم دارم به خودم وعده می دهم که می آیم...حق بدهید که بخندم که گریه ام نگیرد که اگر بگیرد...

دست هایم درد گرفت از بس که دست تکان دادم پشت سر آنهایی که رفتنشان را فقط تماشا کردم و بدرقه شان کردم و باز موقع رفتن آنها هم به خودم خندیدم که مبادا گریه ام بگیرد که اگر بگیرد...

میبینی اشک های تو هم دارند تکان میخورند و از گوشه چشمت دنبال روزنه ای می گردند که آرام بشنینند روی گونه هایت و بخندند به ما...

خواستم بگویم که حق بدهید که همه وسعت بغضم را باز نکنم همین وسط؛ که دیدم قبلا دخترکی سه ساله! این کار را کرده است و همه وسعت بغضش را مقابل سر بابایش باز کرده است و دق کرده است و بعد...

راستی او هم پاهایش خیلی درد می کرد وقتی که با سلسله همراهش کردند...

او هم پیاده رفت....

پیاده رفت...

بوی محرم می آید ......
ما را در سایت بوی محرم می آید ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmostafabarzy6 بازدید : 138 تاريخ : شنبه 27 آبان 1396 ساعت: 22:31