پدربزرگ رفت و عطر شمعدونی ها کم رنگ شد. دیگه صدای نفس نفس زدن و خسخس های یک عزیز نمیاد. پدربزرگ برای خودش خونهای خرید و برای همیشه زندگیش رو از ما جدا کرد، اما نمیدونم چرا در آن هوای سرد، کت و کلاه سبزش رو فراموش کرد؟
از چهره پدربزرگ همیشه خندان و مهربون و مومن، همش یک قاب عکس جا مونده و یه صفحه شناسنامه که صفحاتش با مهر "باطل شد" ورق میخوره.
ادامه مطلب بوی محرم می آید ......
ما را در سایت بوی محرم می آید ... دنبال می کنید
برچسب : پدربزرگ, نویسنده : fmostafabarzy6 بازدید : 133 تاريخ : شنبه 22 مهر 1396 ساعت: 13:51